چند شعر از خالد بایزیدی (دلیر) – به فرزندان مام میهنم ایران که با فقر و تورم دست‌وپنجه نرم می‌کنند و سفره‌هایشان خالی است 

خالد بایزیدی (دلیر) – ونکوور

۱

دیر کردیم

نان از دهانمان قاپیدند

چه جنگلی‌ست

این جهان

دیگر جایی برای زندگی نیست

۲

پل‌ها را

جلو چشمان من و تو

خراب کردند

حال، واعظان شهر

برایمان از پل صراط‌المسقیم

می‌گویند

۳

کاسهٔ خالی

تعارف می‌کنند و

دست‌هایشان سوی سفره دراز

گرسنگی را

با نگاه‌های سیر می‌میرند

۴

از قوم گرفتار

نوح را بگو

تا کشتی دیگری بسازد

رسولان سرشکسته

به‌جز نماز ریا

چیزی نمی‌خوانند

۵

روی بال پرندگان

قیچی ضامن‌دار گذاشته‌اند

مرغ حق

از مبطلات روزه می‌گوید

۶

در سرزمین من

مادران

چه‌ زودهنگام

پای عکس لیلی‌ها

مو سپید می‌کنند

و مجنون‌ها

در فراق

سر به بیابان می‌گذارند

۷

آرزوهای مرده‌ام را

کجای وطن

خاک کنم؟

که وجب‌به‌وجبش

در تسخیر اشغالگران است

۸

کوه 

بغض کرد

وقتی که دید

تخته‌سنگی پشتش را

خاک کرد

تا سنگ مزار دیکتاتوری شود

۹

کلاغان 

مانده‌اند که چگونه 

در برف 

روسیاهی‌شان را

پنهان کنند

۱۰

به زن‌های امروزی

متعلق است

اسکار بهترین گریم

نصف مردها

دیه می‌گیرند

تا دوبله شهید شوند

۱۱

سال‌ها

برای وجب‌به‌وجبش

جانانه جنگیدیم

حال، 

صاحب نیم‌وجبش هم نیستیم

با دلی سوخته و

پلاکی بر گردن

۱۲

چه دل‌های سیری

در بازار دلارفروشان

احتکار شده است

و ریال چون کاهی انباشته

در میدان گرسنگان

۱۳

ناگهان زمین تشییع می‌شود

بر شانه‌های خیابان

و شب فرو می‌ریزد

در بی‌پناهی آوارگان

تا سیاهی را سپید کند

در آرزوهای سَقَط‌شده

 

ارسال دیدگاه